خدامراد احمدي در گفت‌وگويي متفاوت با گسترش صنعت از گذشته خود گفت؛ از اجراي پروژه‌هاي عمراني در کرخه تا معاونت وزير

خدامراد احمدي در گفتگوئي متفاوت با گستش صنعت ازخود گفت : از اجراي پروژه هاي عمراني در کرخه تا معاونت وزير 
برخلاف ظاهرم، عاطفي‌ام وزير صنعت،‌ معدن و تجارت با صدور حکمي خدامراد احمدي را به عنوان معاون وزير و رئيس جديد هيات عامل ايميدرو منصوب کرد. وي پيش از اين رئيس سازمان صنايع کوچک و شهرک‌هاي صنعتي و از سال 86 تا کنون نيز عضو هيات عامل سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران(ايميدرو) بود.
به همين بهانه‌ گفت و گوي ويژه نوروزي «گسترش صنعت» با مهندس خدامراد احمدي را بازخواني مي‌کنيم. رئيس جديد هيات عامل ايميدرو به زودي برنامه‌هاي خود در اين سازمان را اعلام خواهد کرد.

آقاي احمدي گفته مي‌شود شما علاقه زيادي به سفر کردن به خوزستان داريد و در اين سفرها به ايذه هم سر مي‌زنيد چرا؟
البته اين قضيه را تکذيب مي‌کنم! من در مجموع سالي دوبار بيشتر نمي‌توانم به ايذه بروم. با وجود اين‌که مادرم، خواهران و برادران و ساير بستگانم در ايذه هستند سالي حداکثر دوبار مي‌توانم به ايذه بروم.
اين دو بار چه زمان‌هايي هستند؟
يک بار عيد و يک بار هم حدود پائيز که فاصله‌اي شش ماهه ايجاد مي‌شود. بيشتر آنها هستند که هر وقت دلشان تنگ مي‌شود به تهران مي‌آيند. در سال 89 من فقط دو بار استان خوزستان رفتم. البته من هم مانند همه مردم ايران به خوزستان خيلي علاقه دارم ولي اين‌گونه نيست که به هر مناسبتي به خوزستان بروم.
در ايذه به دنيا آمديد يا در روستا‌ها يا بخشي از آن؟
ما چون بختياري هستيم و بختياري‌ها هم عشاير هستند بين چند استان ييلاق و قشلاق مي‌کرديم. بين خوزستان و چهارمحال و بختياري و گاهي هم استان اصفهان. من در يکي از همين کوچ‌ها در يکي از روستاهاي اطراف شهرستان فارسان چهارمحال و بختياري به دنيا آمدم.
اسم آن روستا چه بود؟
روستاي الورگ در منطقه بازفت. و چون عشاير هم بوديم زمستان‌ها در خوزستان و در منطقه ايذه ساکن بوديم و در تابستان در منطقه ييلاق در استان چهارمحال و بختياري که من در آن منطقه به دنيا آمدم.
پس شما متولد تابستاني؟
اينطور مي‌گويند! مادرم مي‌گويد که در يک ماه رمضان به دنيا آمده‌ام و در ابتدا هم قرار هم بوده اسم من را بگذارند رمضان! اما چون اسم برادر بزرگم سلطان‌مراد بود تصميم گرفتند اسمي انتخاب کنند که شبيه و متناسب باشد گذاشتند خدامراد. در ميان لرها هم اين اسم‌ها از اسامي بامسما و داراي ارزش بالا به‌شمار مي‌رود. چون لرها به پسر خيلي اهميت مي‌دهند و در خانواده ما بعد از به دنيا آمدن پنج دختر برادر بزرگ‌تر من متولد مي‌شود و آن هم با کلي نذر و نياز. امامزاده‌اي در نزديکي ايذه وجود دارد که برادر امام رضا‌(ع) است به نام سلطان ابراهيم(ع) که مادر من پيوسته به زيارت آنجا مي‌رفته و نذر و نياز مي‌کرده که خدا به آنها پسر بدهد. آنها پسر‌دار مي‌شوند و اسم او را سلطان‌مراد مي‌گذارند به اين معنا که سلطان ابراهيم(ع) مراد ما را داد و آرزوي ما را برآورده کرد. اسم من را هم مي‌گذارند خدامراد يعني خدا آرزوي ما را برآورده کرد.
در شناسنامه شما تاريخ تولدتان کي درج شده است؟
من متولد 1352 هستم و محل تولد را نوشته‌اند فارسان.
روز و ماه را کي نوشته‌اند؟
يک مرداد
جوان هستيد آقاي مهندس؟
بله! {با خنده} اشتباهي به ما مسووليت داده‌اند!
نه منظور من اين نبود. آقاي احمدي شما اکنون حدود 38ساله هستيد. قصه اين 38 سال را تعريف مي‌کنيد؟
من سال 52 که به دنيا آمدم تا پنج سالگي که اطلاع ندارم چه اتفاق‌هايي افتاد، ولي انقلاب که پيروز شد من پنج ساله بودم و در يکي از روستاهاي اطراف ايذه زندگي مي‌کرديم. حدود يک ماه پس از انقلاب به همه روستاها معلم اعزام کردند. از همان اسفندماه رفتيم ثبت‌نام کرديم مدرسه براي درس خواندن.
يعني آغاز سال تحصيلي به جاي مهر براي شما شد اسفند؟
بله. برادر بزرگ‌ترم در ايذه درس مي‌خواند و قرار بود سال بعد از آن من هم به ايذه بروم و درس بخوانم اما با آمدن معلم همان اسفند ثبت‌نام کرديم در روستاي خودمان و تا خرداد58 کلاس اول دبستان را چهار ماهه خوانديم. تا کلاس پنجم ابتدايي هم در همان روستا ادامه داديم.
اسم آن روستا چه بود؟
روستاي فالح که پسوند فاميلي من هم فالحي هست، ‌احمدي فالحي. تا کلاس پنجم در روستا بوديم ولي بعد رفتم ايذه و دوران راهنمايي را در مدرسه دکتر علي شريعتي بودم. نکته‌اي در مورد درس خواندن وجود داشت که من عمويي داشتم که معلم مکتبي بود در روستا. من قبل از اين‌که بروم دبستان پيش ايشان درس خوانده بودم و کتاب‌هاي درسي را به راحتي مي‌خواندم و حتي تا کلاس سوم هم از نظر روخواني مشکل نداشتم. قرآن را هم به‌راحتي مي‌خواندم و چندين سوره را هم حفظ کرده بودم.  اين امر باعث شد تا در روزهاي اول دبستان به‌راحتي کتاب‌ها را مي‌خواندم. معلم کلاس اول دبستان من هم آقاي اسدالله کريمي بود که و از اين بابت تعجب مي‌کرد.
سال اول دبيرستان چون برادر و پسرعموي من هم به جبهه مي‌رفتند و با وجود اين‌که سن کمي داشتم من را تشويق کردند که به جبهه بروم، اما من را ثبت‌نام نکردند. من هم شناسنامه ام را دستکاري کردم و سال تولدم را گذاشتم 48. مسوول ثبت‌نام ما را مي‌شناخت نگاهي به من انداخت و گفت تو متولد سال 48 هستي؟! چرا خالي مي‌بندي؟! من را ثبت‌نام نکرد ولي خودم راهي اهواز شدم. يادم هست کارواني يکصد‌هزار نفري در راه جبهه و در حال تقسيم بودند. يکي از پاسداران مسوول تقسيم که از بچه‌هاي ايذه بود و در حال حاضر هم خيلي با هم دوست هستيم را شناختم. خيلي اصرار و کمي هم گريه کردم تا او قبول کرد ما هم به همراه آن نيروها به جبهه برويم. ما را براي آموزش‌هاي اوليه به پادگان شهيد بخرديان بهبهان بردند. 45روز آنجا آموزش نظامي ديديم و بعد به جزيره مجنون اعزام شديم. در آن شرايط فرصتي براي ادامه تحصيل نبود و فقط گاهي عده‌اي از بچه‌ها که تحصيلات بالاتري داشتند شب‌ها در سنگر درس‌هايي را به بقيه ياد مي‌دانند.
در آن روزها قسمتي از خط مقدم دست لشکر 7 وليعصر(عج) بود که بچه‌هاي خوزستان بودند. ادامه خط دست لشکر27 محمد رسول‌الله (ص) بود که بچه‌هاي تهران بودند. گروهان ما آخرين سنگر لشکر 7 را در اختيار داشت و سنگر کناري و بعد از ما بچه‌هاي تهران بودند. به همين دليل با چند نفر از بچه‌هاي تهران آشنا شديم. يک روز به من گفتند چي مي‌خوني؟ گفتم کلاس اول دبيرستان هستم. همين سوال را من پرسيدم گفتند ما در دبيرستان سپاه درس مي‌خوانيم. دبيرستان سپاه در تهران در لانه جاسوسي آمريکا در خيابان طالقاني بود. پرسيدم شرايط درس خواندن در اين دبيرستان چطوري است؟ گفتند بايد امتحان ورودي بدهي و در صورت قبولي پاسدار مي‌شويد و امکانات و خوابگاه هم در اختيار شما قرار مي‌گيرد. اين در ذهن من ماند تا اين‌که تابستان شد. پيگيري کردم براي امتحان ورودي دبيرستان سپاه. امتحان دادم و قبول شدم اما گفتند شما بايد از اول دبيرستان شروع کني. دوره اي به نام دوره هجرت هم برگزار مي‌شد که دو برابر ظرفيت پذيرش مي‌کردند و در طول دوره افراد هم ارزيابي مي‌شدند. در اين دوره هم متوجه شدند که سابقه جبهه هم داريم و سرانجام ما را قبول کردند. با اين تفاسير تا سال 70 دبيرستان را در تهران خواندم. در آزمون دانشگاه هم شرکت کردم و رتبه‌ام شد 86.
چه رشته‌اي؟
رياضي. در طول دوران دبيرستان با يک نفر دوست شدم که در دانشگاه علم و صنعت درس مي‌خواند و هميشه به من مي‌گفت براي دانشگاه دانشگاه علم و صنعت را ‌به‌عنوان اولويت اول انتخاب کن. من هم به رشته معماري علاقه داشتم ولي فکر مي‌کردم معماري همان عمران است و به بچه‌ها مي‌گفتم وقتي ما به دانشگاه برويم کارهاي طراحي را انجام مي‌دهيم بعد که رفتيم دانشگاه فهميديم آن طراحي که فکر مي‌کرديم معماري است نه عمران! به هر حال به خاطر تشويق‌هاي آن دوستم اولويت اول را دانشگاه علم و صنعت انتخاب کردم و در رشته عمران پذيرفته شديم. خوشبختانه فضاي اين دانشگاه مذهبي و خوب بود و من از همان ابتداي ورود سريع با بچه‌هاي که خلق و خوي مذهبي و جبهه و جنگ داشتند آشنا شدم. با خيلي از آنها در حال حاضر هم ارتباط دارم.  
در دانشگاه يک دفتر فرهنگي بود که بچه‌هاي مذهبي در آن فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي و سياسي انجام مي‌دادند از جمله دکتر احمدي‌نژاد که نقشه‌برداري تدريس مي‌کرد و البته هنوز دکتري نگرفته بود و به نام مهندس احمدي‌نژاد شناخته مي‌شد.
تقريبا دولت کنوني ديگر؟
بله. آقاي نيکزاد، وزير راه و شهرسازي هم ترم‌هاي آخر بود. من هم به خاطر نوع فعاليتم در همان چند ماه اول جايگاهي پيدا کردم و شدم عضو شوراي مرکزي دفتر. همزمان در خوابگاهي بودم به نام رسالت که بيرون از دانشگاه علم و صنعت بود. همه خوابگاه‌ها داخل دانشگاه متمرکز هستند اما خوابگاه رسالت بيرون بود و بچه‌هاي تازه وارد که در امتياز‌بندي‌ها امتياز کمتري مي‌گرفتند وارد آن مي‌شدند. اتفاق‌ها و داستان جالبي هم در آن سال‌ها روي داد.
تابستان آن سال با آقاي توکلاني که هم‌اکنون مديرعامل شرکت احداث صنعت است، پيگيري کرديم تا بتوانيم ترم‌هايي را براي رزمندگان برگزار کنيم. شمار زيادي از رزمندگان در دانشگاه بودند و ما ترم رزمندگان را ايجاد کرديم. من و آقاي توکلاني و آقاي مهدي اعتصام-مديرعامل شرکت صدرا- متولي برگزاري ترم رزمندگان شديم. سال بعد به يکي از خوابگاه‌هاي درون دانشگاه به نام بسيج منتقل شديم. 70 تا 80درصد از دانشجويان شهرستاني دانشگاه علم و صنعت در آن خوابگاه بودند. مهر يا آبان آن سال انتخابات شوراي خوابگاه برگزار شد و من نفر اول شدم. بعد بين خود شوراها راي‌گيري شد و من شدم دبير شوراهاي خوابگاه علم و صنعت. کارهاي اسکان و امتيازبندي به همراه فعاليت‌هاي فرهنگي و ورزشي و برگزاري اردوها را انجام مي‌داديم و شايد کمترين وقت را به درس اختصاص مي‌داديم. اين روند ادامه داشت تا 25 يا 26 اسفند 73 بود که ما تعدادي از دانشجويان را برديم مشهد. پنج اتوبوس بود و من هم مسوول اردو بودم که شب 27اسفند در مسير برگشت يکي از اتوبوس‌ها نزديک شاهرود تصادف کرد و 10نفر از دانشجويان فوت کردند. اين نخستين تصادف دانشجويي در آن روزها بود و در مدت زمان کوتاهي بچه‌هاي صنعتي شريف تصادف کردند و بعد از آن هم دانشجويان دانشگاه آزاد در آستارا. خود من هم در آن تصادف ضربه مغزي شدم و 10 تا 20 روز در حالت کما در بيمارستان ايران مهر بستري شدم. خدا لطف کرد و جان سالم به در بردم.
سال 74 اوج فعاليت جريان‌هاي سياسي و دانشجويي بود. به هر حال درس ما اواخر سال75 تمام شد. همزمان برادر آقاي احمدي- وزير سابق آموزش و پرورش- ‌به‌عنوان رئيس دانشگاه آزاد ورامين پيشوا منصوب شد و من هم معاون ايشان شدم و آن نخستين مسووليت رسمي من بود. تا اواخر سال76 معاون عمران و پژوهشي آنجا بودم. کارهايي بزرگي صورت گرفت و البته من هم مطالب مهمي در حوزه مهندسي ياد گرفتم و به نوعي فهميدم در کار اجرايي آنچه سرکلاس و در دانشگاه مي‌خوانيم 10درصد هم کاربرد ندارد! پس از سال 76 چند ماهي مسوول روابط عمومي قرارگاه کربلا بودم. آقاي نامجو، وزير نيرو با آقاي ثمره‌هاشمي در موسسه ثارالله کرمان بودند و پروژه‌هاي بزرگي در اين استان انجام مي‌دادند. بعد از آن با چند نفر از دوستان به صورت مشترک يک شرکت ساختماني را راه‌اندازي کرديم با عنوان شرکت صدق جويان. چند وقتي کار مشترک انجام داديم و بعد جدا شديم و با دوستان ديگري شرکت پيمانکاري که بيشتر در کار اجرايي فعاليت مي‌کرد راه‌اندازي کرديم به نام بنيان صدر. پروژه‌هايي را در بندر امام خميني(ره)،‌ سد کرخه و نيشکر هفت تپه انجام داديم. بعد از آن مهندس دنيا مالي که از دوران دانشگاه با من دوست بود، شد رئيس سازمان بنادر و کشتيراني و از من دعوت کرد براي همکاري. پس از اين‌که چند ماه مشاورش بودم حکم زد براي من ‌به‌عنوان مديرکل مهندسي سازمان بنادر و کشتيراني.
در زمان حضورم در شرکت پيمانکاري بسياري از مديران سازمان بنادر کارفرماي من بودند اما در پست جديد همه آنها از مديران زيردستي من به حساب مي‌آمدند!
آقاي مهندس شب‌ها چه ساعتي به منزل مي‌رويد؟
فرق مي‌کند، بعضي شب‌ها زود مي‌رويم بعضي شب‌ها دير.
زودتان چه ساعتي است و ديرتان چي؟
زودمان ساعت 6 يا 7 است و ديرمان حدود 10 يا 11.
حال اگر برنامه‌ريزي کرده باشيد با خانواده يا اين‌که قرار باشد بستگان بويژه اقوام همسرتان مهماني به خانه شما بيايند و برنامه پيش‌بيني نشده‌اي روي دهد، ترجيح مي‌دهيد جلسه را شرکت نکنيد يا با خانم بحث کنيد؟
نه، جلسه را مي‌روم و با خانم هم بحث نمي‌کنيم. خانم من دانشگاهي است و در دانشگاه الزهرا کار مي‌کند. خودشان و خانواده‌شان با فضاي کاري من آشنا هستند. خود آنها هم تحصيلکرده و دانشگاهي هستند و بعضي از آنها کارهاي دولتي و اجرايي هم دارند. براي همين با هماهنگي مي‌‌آيند. يا اين‌که خانواده همسرم اگر بيايند و من نباشم ناراحت نمي‌شوند.
بعضي از آشنايان که گفتيد کار دولتي دارند چه کساني هستند؟
حاج آقا حبيبي قبلا رئيس عقيدتي سياسي وزارت دفاع بودند و آشنايان ديگري که در کشتيراني جمهوري اسلامي يا وزارت دفاع مسووليت دارد.
شما قبلا به من گفتيد که دو تا کوچولو داريد، فقط آنها را داريد؟
بله. من کمي دير ازدواج کردم.
نه آقا، همين حالا هم ازدواج کرده باشيد خيلي دير نيست!
در رسم و رسوم ما در سنين پايين ازدواج مي‌کنند اما من سال 1384 ازدواج کردم. پسرم چهار ساله است.
چيست؟
علي‌اصغر. دخترم نازنين زهرا هم يک سال و نيمه است.
شما در تماس تلفني گفتيد شب‌ها در خواباندن آنها کمک مي‌کنيد، علي­‌اصغر را شما مي‌خوابانيد يا نازنين زهرا را؟
راستش هر دو را خانمم مي‌خواباند! ولي من معمولا نازنين زهرا را نگه مي‌دارم تا خانم علي‌اصغر را بخواباند، بعد مي‌آيد و نازنين زهرا را مي‌برد. من وقتي علي‌اصغر را مي‌برم بخوابانم هر چه داستان تعريف مي‌کنم و کتاب برايش مي‌خوانم آخرش مي‌گويد بابا اجازه بده من برم چند دقيقه مامان را ببينم و برگردم! ولي بعضي وقت‌ها وقتي مهمان داريم و تصميم ندارد زود بخوابد مي‌گويد من بايد با بابا بخوابم، چون مي‌داند من ديروقت مي‌خوابم.
در کار خانه هم کمک مي‌دهيد؟
بله. البته هيچ نوع خريدي انجام نمي‌دهم.
آن ساعتي که شما به خانه مي‌رويد هيچ فروشگاهي باز نيست!
بله. اما در اين سال‌ها که ازدواج کرده‌ايم به‌ندرت اتفاق افتاده که من خريد انجام داده باشم يا کارهاي بيرون از خانه را انجام داده باشم. خانم من با وجود اين‌که مشغله کاري دارد همه کارهاي خانه را هم انجام مي‌دهد. شرايط را هم به‌گونه‌اي فراهم مي‌کند که من راحت باشم اما يکي از دعاهاي جدي ايشان اين است که روزي برسد که ما ديگر مسوول نباشيم.
مطلبي را بگوييد که هيچکس در مورد شما نمي‌داند.
من برخلاف ظاهرم بسيار انسان عاطفي هستم. ديگران وقتي من را مي‌بينند در برخوردهاي اول متوجه اين موضوع نمي‌شوند. موضوعاتي که ممکن است براي ديگران عادي جلوه کند براي من حساسيت‌هاي عاطفي دارد.
بهترين و بدترين تيتري که در اين مدت در رسانه‌ها در مورد شما درج شده را به ياد مي‌آوريد؟
بهترين را که نه اما يک بار گزارشي را يکي از رسانه‌ها منتشر کرده بود با عنوان 27ساله‌هاي اقتصاد ايران. نخست آن که سن من را اشتباه زده بودن و بعد اين‌که نحوه کار من و راهي که پيموده بودم را به شکل ديگري نشان داده بودند.
همه آن اطلاعات غلط بود و حتي اسم کوچکم را هم نوشته بودند خداداد احمدي. من ناراحت شدم و بعدها که خبرنگار آن رسانه را ديدم گفتم شما هر چه دوست داريد بنويسيد فقط سعي کنيد حقيقت باشد.

«ايميدرو» در انتظار تحولات جديد

با تغيير و تحولات مديريتي در سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران، انتظار تحولات جديد در اين سازمان مي‌رود.
به گزارش خبرگزاري مهر، وزارت تازه تاسيس صنعت، معدن و تجارت با گستره وسيعي که در بر مي‌گيرد، بي‌شک حجم عظيمي از فعاليت‌هاي اقتصادي دولت را مديريت و با توجه به شرح ماموريت‌هاي اين وزارتخانه، تعريف وظايف هفت معاون آن اهميت فراواني پيدا مي‌کند. بخش صنعت و معدن اين وزارتخانه نوپا، به‌خصوص سازمان‌هاي توسعه‌اي آن حساسيت‌هاي فراواني دارند و طبيعي است که شخص وزير نيز در صدور احکام مديران آن به دنبال افرادي مناسب باشد.
تا پيش از اينکه مهدي غضنفري ‌به‌عنوان نخستين وزير اين وزارتخانه، حکم معاونان خود را امضا کند، گمانه‌ها و شايعات فراواني از سنگيني کفه ترازو به سود مديران وزارتخانه سابق بازرگاني حکايت داشت که اين شبهه با امضايي که وي پاي احکام مورد نظر نشاند، از بين رفت. برهمين اساس، غضنفري در فاز نخست انتصاب چهار معاون خود، سه مقام صنعتي و يک مقام بازرگاني را انتخاب کرد.صدور احکام جديد غضنفري از اين زاويه نيز حائز اهميت است که يکي از آنها را وزير صنعت، معدن و تجارت به نام خدامراد احمدي صادر کرده است؛ بدين ترتيب سيدمسعود سميعي‌نژاد، سرپرست اين سازمان اين بار به صورت تمام‌وقت به فولاد مبارکه بازگشت.
احمدي که تا پيش از اين، رياست سازمان صنايع کوچک و شهرک‌هاي صنعتي ايران را عهده‌دار بوده است، اکنون در حالي عازم ساختمان سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران (ايميدرو) مي‌شود که پيش‌تر برخي رسانه‌ها شايعه عزيمت وي از خيابان خدامي به حوالي ميدان فردوسي را مطرح کرده بودند و اين موج با يک پاسخ از سوي احمدي مواجه شد: «من سرباز نظام و رهبري هستم و هرجا تکليف کنند، خدمت خواهم کرد.» احمدي اکنون عازم سازمان سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني مي‌شود تا يکي از مهم‌ترين سازمان‌هاي وزارت صنعت، معدن و تجارت را مديريت کند.
سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران به موجب ماده 6 قانون تاسيس وزارت صنايع و معادن مصوب 6/10/79 مجلس شوراي اسلامي و تبصره ذيل اين ماده براي بررسي، تهيه و اجراي طرح‌هاي ساخت، توسعه، تجهيز و نوسازي صنايع توليدي متالوژي، استخراج و فرآوري مواد معدني و اجراي طرح‌هاي اکتشافي تشکيل شد.
اين سازمان طبق قانون تاسيس سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران مصوب 21/4/1346 و اساسنامه و مقررات آن اداره مي‌شود و داراي هشت شرکت اصلي و 55 شرکت عملياتي بهره‌برداري در زمينه صنايع فولاد، آلومينيوم، مس، سيمان و مواد معدني است.
در راستاي تحقق اهداف پيش‌بيني شده و با توجه به مفاد قانون برنامه سوم توسعه اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي جمهوري اسلامي ايران اين سازمان به‌عنوان شرکت مادر تخصصي تلقي شده و نظارت عاليه بر شرکت‌هاي عملياتي و انجام برنامه‌ريزي‌هاي لازم براي واگذاري آنها به بخش خصوصي را در دستور کار دارد.
براي پيشبرد اهداف مربوطه طبق ضوابط و مقررات استخدامي سازمان نيروي انساني مورد نياز بايد داراي تحصيلات عاليه و تجربه پيش‌بيني شده در شرايط احراز مشاغل باشند.
احمدي دانش‌آموخته رشته مهندسي عمران از دانشگاه علم و صنعت ايران است و از سال 86 تا‌کنون عضو هيات عامل سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران (ايميدرو) بوده است.سوابق اجرايي و تخصصي خدامراد احمدي، رئيس جديد سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران (ايميدرو) شامل معاون وزير و مديرعامل سازمان صنايع کوچک و شهرک‌هاي صنعتي ايران، نايب رئيس اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران (هم‌اکنون)، عضو هيات عامل سازمان توسعه و نوسازي معادن و صنايع معدني ايران (‌ايميدرو) از سال 86 تاکنون، مشاور وزير و رئيس ستاد راه‌اندازي طرح‌هاي حوزه صنعت و معدن، مشاور و مديرکل حوزه وزارتي وزارت صنايع و معادن، عضو هيات مديره شرکت فولاد خوزستان، رئيس هيات مديره شرکت بين‌المللي مهندسي ايران (‌ايريتک)، مدير‌کل مهندسي عمران سازمان بنادر و کشتيراني کشور، مدير‌کل نمونه وزارت راه‌و‌ترابري در راه‌اندازي سيستم مهندسي ارزش در طرح‌ها و پروژه‌ها، مشاور فرماندهي قرارگاه سازندگي نوح (‌ع)، مدير پروژه‌هاي صنايع بالادستي نفت در شرکت سپانير وابسته به قرارگاه سازندگي خاتم‌الانبياء(ص)، مسوول روابط عمومي و کارشناس پروژه‌هاي عمراني قرارگاه سازندگي کربلا و معاونت عمراني دانشگاه آزاد اسلامي واحد ورامين – پيشوا بوده است.

 

keyboard_arrow_up